عصر یک جمعه ی دلگیر،
دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟
و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است،
به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.
راه ظهورت را بسته ام...قبول!
اما؛
خدا را چه دیدی, شاید قرار است حر تو باشم.
جمعه ها ...
بیشتر از روزهای دیگر نگرانت می شوم ....
می ترسم دلت بگیرد ...
و کسی را نداشته باشی تا ...
غصه هایت را به جان بخرد ...!
می ترسم دلت بگیرد ...
و غم هایت تازه شود ...
جمعه ها ...
بیشتر از هر روز دیگر، نگرانت می شوم...
مولای من
دغدغه مـــن این نیست که
روزانه
ماهانه
وبلاگم چه تعــــداد بازدید کننده داشته باشـــــد
ذغدغه من این است که
آیـــــــــا مولا جان .............
سالانه یکبار بــه وبلاگم می آیی؟؟؟؟؟
یه سوال:
اگه موقعی که کارنامه اعمال ما رو میدن خدمت امام عصر (روحی فداک)
ایشون مثل مدیر مدرسه که موقع دادن کارنامه یه نگاه به برگه میندازه
و یه نگاه تو چشای شاگرد
آقا هم هی به نامه اعمال ما نگاه کنه و هی به چشمای ما
بعد با چشمای پر از اشک، بپرسه: تو شیعه ای؟
چی جواب میدیم؟
چند گاهی ست ...
چند گاهی ست وقتی می گویم:
«اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن»
«صلواتک علیه و علی آبائه»
«فی هذه الساعة»
«و فی کل الساعة»
«ولیا و حافظا»
«و قائدا و ناصرا»
«و دلیلا و عینا»
«حتی تسکنه أرضک طوعا»
«و تمتعه فیها طویلا»
و باز هم همان جمله قدیمی ...
به راه آییم تا از راه بیاید!
مثل هر بار برای تو نوشتم:
اللهم عجّل لولیک الفرج