خاکی که شد سجده گاه و طبیب دردها
و هوایی که عمری ست افتاده در دل ها …
ای چشم تو بیمار، گرفتار، گرفتار
برخیز چه پیشامده این بار علمدار
گیریم که دست و علم و مشک بیفتد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار
رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم
این سفر بار گران است بیا برگردیم
صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود
خواهرت دل نگران است بیا برگردیم
چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
قصه ی مرگ جوان است بیا برگردیم
صحبت از دیده ی دریایی عباس شده
تیرها بین کمان است بیا برگردیم
ساربان خیره شده بر خَم انگشتری ات
خنجرش نقره نشان است بیا برگردیم
خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده
رنگ این خاک همان است بیا برگردیم
یک طرف این همه زن در طرف دیگر جنگ
لشگری چشم چران است بیا برگردیم
هَل مِن ناصِراً یَنصُرُنی؟
عاشورا فقط برای سوختن نیست، برای حرکت هم هست ...
باید از حسین تا خدا پل بزنیم ...
گوش بدید، هنوز هم صدای «هَل مِن ناصِراً یَنصُرُنی» هست، هنوزم هست کسی که هر صبح و شام این پیام رو به جانها فریاد می زنه که «هَل مِن ناصِراً یَنصُرُنی» ؟
کیست مرا یاری کند؟.....
هنوز هم هست، مهدی فاطمه، پسر دردانة حضرت زهرا (س)، منتظر جواب من و توست.
هر روز می تونیم به اماممون جواب بدیم، هر روز میشه با کارامون عشقمون رو نشون بدیم، ترک گناه کنیم، وفاداریمون رو ثابت کنیم، هر روز می تونیم ...
پس بیاید این جمله رو با تمام وجود به تجلّی در بیاریم که:
.............“ (تو ضربان قلب منی، یا مهدی (عج ”
مثل هر بار برای تو نوشتم:
اللهم عجّل لولیک الفرج